یک کمپین به یادماندنی از روزهای قرنطینه با یاری 87 مهربان؛
این کمپین در 40 ساعت توانست مبلغ 3890 دلار از کانادا و 2 میلیون تومان از ایران جمعآوری کند. مجموع کمکها معادل چهل و هشت میلیون و دویست و نود و یک هزار دلار شد که توسط آقای کریمی(ارز پرسیکا) بدون کارمزد برایشان ارسال شد.
و اما داستان کاملتر کسی که به او کمک کردیم: محمود، از هموطنان اقلیت ماست که در حاشیه شهر شیراز، در محلهای نزدیک منصورآباد زندگی میکند. مردی که در 4 ماه گذشته با همسرش فقط نان و سیبزمینی خوردهاند و البته دو بار هم موفق شدهاند کنارش گوجهفرنگی را اضافه کنند ولی ماجرای زندگیشان را بین خودشان نگهداشتند. شاید اگر صاحبخانهشان تصمیم به بیرون کردنشان نمیگرفت و این ماجرا را به دوستش نمیگفت، و دوستش هم تصادفا همان نبود که برای رساندن کمکهایمان بعد از سیل شیراز با او صحبت کرده بودیم؛ ما هم امروز این داستان را نمیدانستیم.
از آنجا که محمود نه تلفنی دارد و نه حساب بانکی (حسابش را بعد از خالی شدن بسته بودند)، با صاحبخانهاش تماس گرفتیم و خواستیم تلفن را به اتاق وی ببرد تا با او صحبت کنیم.
او ابتدا با تردید و سپس تماما با بغض و شرم توضیح داد که همه چیز با زایمان همسرش که سزارین شده به هم میریزد. وی ناچار میشود قرض کند، بعد از آن خودش که کارگر ساده است در حین کار آسیب میبیند و دوباره قرض میکند، اما آنقدری به او قرض دادهاند که بتواند نان و سیبزمینی بخورند و از آنجا که همسرش شیر ندارد به ناچار به نوزادشان آب قند میدهند.
داستان زندگی هر یک از ما بالا و پایینیهای زیادی دارد. بسیاری از ما مهاجران، برای رسیدن به امروز سختیهای زیادی کشیدهایم. فقر و نداری و بیماری هم طبیعتا در میان کلمه زندگی ادغام شدهاند. ولی ما دلایل زیادی برای خوشحالی امروز داریم. ما نشان دادیم که دست در دست هم میتوانیم ورق یک زندگی از بین رفته و خالی از امید را برگردانیم. یک نوزاد را زیر این آسمان بزرگ، نجات دهیم، یک خانواده را در گوشه پرت این جهان از شوق بگریانیم. خانوادهای که نه بهشان یارانه میدهند، نه اجازه تحصیل دارند و نه اجازه استخدام. ما توانستیم به این دو جوان امید بدهیم که آدمهایی وجود دارند که بدون اهمیت دادن به مذهب و اندیشه و نسبت فامیلی و دوستی، در کمتر از دو روز آنها را به آرزویشان که داشتن همان سقف است و یک لقمه سیر برسانند.
اینکه کداممان سلامت بمانیم و کداممان همین که امروز داریم را حفظ کنیم هیچ معلوم نیست. اما میتوانیم دعا کنیم که همیشه همینقدر به هم نزدیک باشیم، همینقدر دلمان شیشهای بماند و خدای مهربان آنقدری بهمان بدهد که بخشیدن از خاطرمان نرود...
پیوست: محمود توانست از آن اتاق که در باغ داشت و سقفش آب میداد به جای بهتری نقل مکان کند و امیدوار است پس از بدست آوردن سلامتی کامل به کار سابقش برگردد.